جدول جو
جدول جو

معنی درمان جوی - جستجوی لغت در جدول جو

درمان جوی
(دِ شِ کُ تَ / تِ)
جویندۀ درمان. آنکه در جستجوی درمان باشد. علاج خواه. طالب چاره. علاج و دارو طلبنده برای مداوا:
خیر شد زی درخت صندل بوی
که از او جانش گشت درمان جوی.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کِ)
دهی است از دهستان هنام بسطام بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد. سردسیری و مالاریائی است و 450 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دِ گِ رِ)
درمان سوزنده. سوزندۀ درمان. درمان ناپذیر:
عاشق آشفته فرمان چون برد
درد درمان سوز درمان چون برد.
عطار
لغت نامه دهخدا
(دِتَ / تِ)
درم جوینده. جویندۀ درم. درم خواه. رجوع به شاهد ذیل درم بخش شود
لغت نامه دهخدا